خاطرات زندگیم

میخوام از هیجانات زندگیم بگم که پر از اتفاقات غیر منتظره بود برام

farna

خونه داییم همیشه رفتو امد بود اما ما کمتر میرفتیم بالا بهشون سر بزنیم واسه همین دلتنگی و دوری از خونواده نمیذاشت بمونیم همش یا گریه میکردم یا دنبال بهانه واسه رفتن به خونه خودمون. هفته اول سه بار به بهانه های مثل سرد بودن خونه نداشتن وسایل لازم برای شستشو رفتم خونه مامانم میگفت نیا عادت میکنی ولی من گریه میکردم که نه نمیتونم هفته دوم به بهانه ی نداشتن ترشی که زنداییم ترشی گذاشته بود دلمون ترشی میخواد خلاصه به هر بهانه‌ای دلم رفتن به خونه میخواست. با دختر خالم میموندیم اون زیاد دلتنگ نمیشد ولی یکم دم دمی مزاج بود. روزها میگذشت ومن مشغول درس ودلتنگ  واسه خونمون یه دوماهی گذشت من هر روز صبح یا با تاکسی یا با یکی از دوستام که خونشون ن...
21 آذر 1400
1